ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

تو و دختر عمو

  عزیزم وقتی تو به دنیا آمدی، فاصله سنی ات با پسر عمه ات عباس، که کوچکترین فرد فامیل (از طرف خانواده بابایی) بود ، 6 سال می شد؛ و فاصله سنی ات با  پسر خاله کوچکت که او هم کوچکترین فرد خانواده من بود، 8 سال!! این موضوع باعث شد که تو ، نقطه عطف شادی بخش زندگی فامیلی ما باشی! و اینکه اولین دختر کوچولوی خاندان  هم بودی، سوگلی بودنت را صد چندان میکرد. حالا بماند که هر روز با شیرین کاری ها، مهربانی ها، بازیگوشی ها و جذابیت های جدیدت، از همه دلربایی می کنی و بیش از پیش خودت را در دل غریب و آشنا جا می کنی.   دیروز که به دیدن دختر عموی کوچولویت  که تازه مهمان زمین شده رفتیم، بیشتر این موضوع را حس کردم. عکس العمل ا...
22 مرداد 1392

ویروس چیست؟

-          واژه مرموز پنج حرفی ، که بیش از پنج میلیون نسخه و ورژن متفاوت دارد و در طرحهای متنوع و اشکال گوناگون، آماده خودنمایی است ومتاسفانه بی ادب، که بدون دعوت قبلی به هر خلوتی سرک می کشد.   -          موجود ناشناخته ای که بشر فکر می کند آنرا کشف کرده و به روی خودش هم نمی آورد که چیز زیادی از آن نمی داند!   -          دلیل موجه پزشکان، برای تب و اسهال و استفراغ اطفال و یا هر چیز دیگری که به خاطرش به پزشک مراجعه کرده اید!   -          و...
22 مرداد 1392

مرداد!... رخصت!

گذرمان که دیر به وبلاگ افتاد، شرمنده ایم ولی با دست پر تشریف فرما شدیم :   از تعطیلی دو هفتگی من و پیک نیک خانوادگی در روستای سرسبز خفر(3/5/92) گرفته تا دومین مسافرت خانوادگی همزمان با ماهگرد سیزدهم ثمین (10/5/92) به شهرهای تبریز و اردبیل و بندر انزلی و لاهیجان و...   از اولین دندان آسیابت که در 12/5/92 بعد از کلی اظهار وجود و ناز و ادا، جوانه زد؛ تا کلمات جدید این ماه که " ترلان" جالب ترینش بود. و "ن ن (با فتحه)" { ترلان دختر همکار بابایی و همسفر خوب ما در این مسافرت بود که تو بعد از دو بار که اسمش را صدا کردیم، یاد گرفتی صداش کنی/ ن ن هم مادر جون من(مامان مامان) است و این روزها مهمان مامان جون و پدرجون}   از وی...
22 مرداد 1392

این سه نفر(و ماه رمضان)!

یک جایی روی پوسته زمین، درست همین جا ، یک خانواده کوچولو هست که سالهای قبل، کوچولوتر بود.   اوایل ماه رمضان موقع سحر، خانم خانه، خانه را چراغان میکرد، ولوم تلویزیون را می برد بالا تا خواب از چشم او و همسرش بپرد،به خانه پدر و  پدرشوهرش زنگ میزد تا برای سحر بیدار بشوند؛ چایی دم می کرد و سحری را میگذاشت گرم بشه و در حین درست کردن سالاد، همه حرفهای نگفته ی دیشب با همسری را مرور می کرد. بعد از خوردن سحری، سفره را جمع میکرد، تا موقع اذان ظرفها را می شست، نمازش را می خواند و می پرید توی رختخواب ، که مثلا اگر قرار بود ساعت 8 سر کار باشه ، زنگ موبایلش را یک ربع به هشت کوک میکرد و تخت تخت میخوابید. وسط های ماه رمضون، (البته بعضی وقتها ...
2 مرداد 1392

دوازده و نیم

این روزها ، تقریبا هر روز کار جدیدی از تو سر میزنه، شیطنت جدید، کنجکاوی های کودکانه، بازیگوشیها، لوس شدن ها، غذا نخوردن ها و از همه جالبتر، کلمات جدید در شرایط خاص......... از گفتن "ریخت" وقتی آب توی لیوان را دور از چشم تو سر کشیدم و دقیقا همون لحظه برگشتنت طرف لیوان و با تعجب به خالی بودن آن نگاه کردن و گفتن: ریخت!؟ (که البته فقط دو بار تکرار شد و دیگه هر چه اصرار می کنم، نمی گی!!!!!) از گفتن"آب" وقتی توی ماشین به شیشه آب معدنی اشاره می کردی و من در حین رانندگی فکر میکردم میخای برات آهنگ بذارم!!!! از گفتن"بدو " رو به من، وقتی من از سر کار برگشتم و تو از توی اتاق من رو توی حیاط دیدی! از گفتن "عمه"، وقتی تو کتاب می خوندی و تا سرت...
2 مرداد 1392

دو نیش دندان تازه!

دختر نازنینم بالاخره بعد از سه روز تب و بیحالی و بی اشتهایی و آه و ناله ، دو تا دندون پیش بالایی ات هم جوانه زد و حالا دیگه صاحب شش تا مروارید کوچولوی خوشگل شدی؛ که وقتی ازت میخوام به من نشونشون بدهی با دستت که به سمت دهنت می بری، آن یه ذره دید من به دندانهایت را هم مسدود می کنی. مامان قربون دندون کوچولوهات بره پی نوشت: اخیرا مهارتت در گاز گرفتن کاملا رشد کرده و بعضی وقتها شوخی شوخی برای خنده و بازی هم که شده چنان گازهای کوچولویی نثار دستهامون می کنی که نگو، ولی حس میکنم خیلی بهت کیف میده ها، فسقلی من!  
2 مرداد 1392
1